محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
مامان مینامامان مینا، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 40 سال و 28 روز سن داره

محیا هدیه ی آسمونی

آتلیه ی شش ماهگی ....

عزیزم واسه پایان 6 ماهگی بردمت آتلیه .ولی انگار زیاد روبه راه نبودی خیلی همکاری نکردی.خلاصه به عشقه تو دست به دوخت ودوزم زدم و لباس توتو واست درست کردم.   اینم اولین لباسی که خودم واست دوختم :       اینو بزرگتر چاپ کردم:        :       عروسک زیبای منی تو .دوست دارم مامانی .بوووووووس.بای ...
7 تير 1394

دخترم نیم ساله شد....

نیم سالگیت مبارک عشقم.     از تولد تا شش ماهگی:   0 ماهگی :       1 ماهگی :       2 ماهگی :     3ماهگی:     4ماهگی :     5ماهگی :         صدو بیست ساله شی قشنگم.دوست دارم بوووووس.بای .     ...
5 تير 1394

واکسن شش ماهگی .....

امروز 6 ماهت تموم شده وارد ماه هفتم شدی عزیزم.امروز صبح رفتیم درمانگاه واسه واکسن 6 ماهگیت.متاسفانه منحنی وزنت اومده سمت پایین و گفتن که افزایش  وزنت کمه .وزنت توی دوماه فقط 300 گرم زیاد شد.وزنت 6600 و قدت 66  .باید غذاتو بیشتر کنم و دو هفته دیگه ببرمت کنترل.از امروز باید بهت قطره ی آهن بدم.ایشالا زودتر تپلی شی.   بهت استامینوفن دادم وقتی اومدیم خونه خوابت برد :       ایشالا همیشه سالم باشی قربونت برم.بووووووس.بای     ...
3 تير 1394

شش ماه اول ....

دختر گلم الان 6 ماهه که باهمیم.هرروز بزرگتر شدنتو حس میکنم.هرروز ی کار جدیدی انجام میدی.انگار تمومه پیشرفت هات توی دو سه روز متوالی اتفاق افتاد.مثلا همزمان هم شروع به خوردن انگشت پا کردی هم تونستی غلط بزنی و دمر شی البته اوایل دستت زیرت میموند ما واست درستش میکردیم ولی الان خودت راحت بر میگردی.تو خواب خیلی غلت میزنی.همین امشب وقتی واسه خوردن سحر بیدار شدم خواستم بهت شیر بدم که دیدم سر جات نیستی از رختخوابت کلی فاصله داشتی .منو بابا کلی خندیدیم و تعجب کردیم که چیجوری خودتو رسوندی اونجا.وقتی جلوی آینه میزارمت خودتو میکشونی تا برسی به آینه که با تلاشی که میکنی رسیدی.نشستنت با کمک بهتر شده ،ی وقتایی در طی روز خودت بی سر و صدا میخوابی و کار منو ر...
2 تير 1394

شروع سوپ خوری....

بالاخره سوپ به لیست غذات اضافه شد.خیلی منتظر سوپ خوردنت بودم.تا اینکه دیروز واست درست کردم (94/3/28).نخواستم  واسه بار اولی که داری سوپ میخوری توش از مرغ یا گوشت و رشته استفاده کنم .واسه همین فقط با هویج و سیب زمینی و برنج و چند برگ جعفری درست کردم .فعلا که خیلی راحت خوددیش تا بعدا که ببینم ذائقت چیجوری میشه.   اینم اولین سوپ دخترم :      گوارای وجودت عزیزم.دوست دارم فدات شم بووووووس بای ...
29 خرداد 1394

اولین رمضان زندگی ...

سلام گلم.بهت تبریک میگم .این اولین ماه رمضون زندگیته دخترم که دقیقا 5 ماه و 25 روزت بود .ماه رمضون پارسال تو دلم بودی که من تو ماه چهارم بارداری بودم که نتونستم روزه بگیرم.میخوام امسال  روزه هامو  بگیرم. دو روز اولو نگرفتم ولی حتما میگیرم البته تا جایی که به هیچکدوممون ضرری نرسه.منتظر شب قدرم که ببرمت مسجد واسه مراسم.     ایشالا ی روزی نوبت روزه گرفتن دخترم بشه.بوووووس بای. ...
29 خرداد 1394

اولین غذای کمکی....

دختر نازم چندروزیه که علاوه بر شیر غذای کمکی هم میخوری.اولین غذای کمکیت سرلاک بود که خیلی خوب خوردیش و بدت نیومد ناگفته نماند 16روز زودتر شروع کردم چون میخواستم تا شروع ماه رمضون حسابی عادت کنی تا من بتونم روزه بگیرم.اولین غذاتو تو تاریخ 94/3/18 میل کردی عزیزم.واسه بار دوم بهت فرنی دادم.البته دیگه از سرلاک استفاده نکردم و فقط فرنی میدم تا هفته ی بعد که سوپ به وعده های غذات اضافه میشه.فعلا هم به خاطر گرمی هوا سعی میکنم حریره بادوم ندم بهت.   اولین غذای کمکی(سرلاک):     نوش جون:                دومین غذای کمکی (فرنی) :     ن...
24 خرداد 1394

اولین دیدار با دریا...

عزیز مامان واسه اولین بار تو یه روز گرم بردیمت دریا.از وقتی هوا گرم شد دلم میخواست بریم ولی جور نمیشد ولی  بالاخره 94/3/20 سه تایی رفتیم دریا (دریای صدف).ناهارو اونجا خوردیم یه دوساعتی نشستیم یه چندتا عکس انداختیم و برگشتیم .چند باری اسمتو با صدف نوشتم ولی هربار که به آخرش میرسیدم یه موج میومدو همشو خراب میکرد .اینا عکسای اون روزته:                         کلا حواست به موجا بود هر چی صدات میکردیم نگاه نمیکردی:           اینجاهم گیر داده بودی به ی چیزی :     &nbs...
23 خرداد 1394

جشنواره ی نی نی وبلاگ...

سلام دوستای گلم.من تو جشنواره ی نی نی وبلاگ با موضوع کودک و طبیعت شرکت کردم.اگه از عکسم خوشتون اومد رای یادتون نره.ممنون.   کد 272 رو به شماره ی 1000891010 بفرستید.توضیح بیشتر توی عکسه:         ...
18 خرداد 1394

زیارت قبول عزیزم.....

سلام عسل مامان.بالاخره بردمت مشهد زیارت امام رضا.گفته بودم که نیت کردم اولین سفر زندگیت مشهد باشه ولی نشد و شد سومین سفرت تو تاریخ 94/3/9 که سه تایی رفتیم و تا 94/3/13 مشهد بودیم.دوست بابایی چهار تا کبوتر داده بود که ببریم حرم ما هم به محض رسیدن رفتیم و کبوترارو بردیم تو صحن حرم آزاد کردیم.به محض رسیدن به هتل شیر خوردیو خوابیدی و ما هم یکمی استراحت کردیمو وساعت 9 رفتیم واسه شام بعدشم رفتیم حرم واسه زیارت.       به محض رسیدن خوابیدی:       اینا واسه بعد از بیدار شدنته:               اولین ورودت به حرم:     ن...
15 خرداد 1394