محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
مامان مینامامان مینا، تا این لحظه: 33 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 40 سال و 15 روز سن داره

محیا هدیه ی آسمونی

اولین قدمهایت مبارک....

دختر گلم تونستی تو تاریخ 94/9/25 اولین قدمهاتو برداری.البته فقط چند قدم و زود مینشستی از ترس.ولی دقیقا روز جشن تولدت تونستی کاملا راه بری.الانم بیشتر سعی میکنی راه بری تا چهار دست و پا .راه رفتنت کلی خنده داره. ...
8 دی 1394

یک سالگیت مبارک...

  پلک جهان می پرید ،دلش گواهی میداد اتفاقی می افتد... اتفاقی می افتد... وفرشته ای از آسمان فرود آمد. فرشته ی کوچک یک سالگیت مبارک.         ...
3 دی 1394

اولین شب یلدا....

نازگل مامان این اولین شب یلدای زندگیته.واقعا دیگه نمیشه ازت عکس گرفت.مخصوصا اگه قرار باشه کنارت وسیله یا خوردنی باشه.یلدای 94 اولین یلدات بود.                       دوست دارم هندونه ی شیرینم    بوووس بااای      ...
30 آذر 1394

آخرین روزهای ماه دوازدهم...

فقط چند روزه دیگه مونده تا خوشگل خانومم یک ساله شی.الان یکی دوماهه که کار تزیینات تولدتو شروع کردم.تم تولد هم بالرینه صورتیه .ایشالا که چیز خوبی از آب در بیاد.هروقت لباس تولد آماده شه میبرمت آتلیه واسه یکسالگیت.اینقدی بزرگ شدی که من دیگه حس میکنم همه چیزو حالیت میشه .همه ی حرفارو میفهمی.عصبانیت یا خوشحالی دیگران رو درک میکنی .میتونی کلمه ی الووو رو بگی.خیلی وقته که از کلمه ی مامان استفاده میکنی ولی چون فقط وقتایی که کلافه ای صدام میکنی تا حالا همش فک میکردم که دارم اشتباه میشنوم ولی با کمی دقت فهمیدم که میگی.اگه کسی بهت بگه بگو احمد فورا میگی اپد .البته من خیلی ناراحتم از این قضیه چون اصلا خوب نیست که بخوای باباتو به اسم کوچیک صدا کنی.صبحا ...
18 آذر 1394

پیشرفت های جدید.....

سلام عزیزم دختر نازنینم.تو این چند وقتی که نیومدم واست پست بزارم چند تا پیشرفت چشم گیر داشتی .اولی اینکه که الووو میکنی .الهی فدات شم چند روز پیش بهت یاد دادم چیجوری الووو کنی دیدم فرداش از صبح یه سر دستت دمه گوشته که مثلا داری صحبت میکنی و وقتایی که من تو آشپزخونه ام میای پشتی رو میگیری و وامیستی و شروع میکنی با خودت الووو کردن و کلی با زبون خودت حرف میزنی .به جای الوو میگه اله فدات شم الهی .یک کار دیگه اینه که تو تاریخ 94/8/11 تونستی واسه چند ثانیه بدون کمک پشتی بایستی و همزمان رقصم میکردی عزززززیزم  .خیلی وقت بود که میتونستی با لیوان آب بخوری البته با احتیاط اینکارو میکردم ولی الان دیگه راحتتر اینکارو میکنی و دیگه هر لحظه نمیپره تو گ...
11 آبان 1394

مراسم شیرخوارگان......

سلام دختر گلم عزیز دلم روز جمعه 94/7/24 با مامانی رفتیم مسجد ولیعصر واسه مراسمه شیرخوارگان حسینی.سال قبل هم تو این مراسم شرکت کرده بودم با این تفاوت که باردار بودم .یه چند تا عکس هم ازت گرفتم واسه پست مخصوص شیرخوارگان .     تو راه رفتن :              عاشق این عکس شدم ای کاش صورتت یه کوچولو معلوم بود : داشتی گهواره رو نگاه میکردی      خخخخخخخخ قیافشو.کلی عکسای این مدلی دارم ازت :          این لباس مشکی که توسط خاله مطهره دوخته شده واسه النا جون الان به شما رسیده با این تفاوت که النای چهار ماهه ...
25 مهر 1394