محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
مامان مینامامان مینا، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 40 سال و 28 روز سن داره

محیا هدیه ی آسمونی

اولین لوازم التحریر شیرین عسلم...

عسل مامان این عکسایی که واست تو این پست میزارم مربوط میشه به اولین لوازم التحریرت که بعضیاشو وقتی که حتی جنسیتت معلوم نبوده مامانی سکینه واست خریده.     اینا دفترای نقاشیته:                         این دوتارو وقتی هنوز جنسیتت معلوم نبود مامانی سکینه واست خرید واسه همین یکیش پسرونس یکی دخترونه:      اولین کتاب شعرت:     اینم واسه تقویت هوشه:       اولین مداد رنگیت:        مدادای خوشگل :     ...
4 خرداد 1394

اولین لاک دخملی....

سلام عزیز دلم .واسه اولین بار روز جمعه (94/3/1) ناخن پاتو لاک زدم .خیلی ناز شده بودن به پاهای سفیدت میومد خوشگل من.البته زود پاکشون کردم فک کردم شاید حساسیت داشته باشی ولی از ناخنات عکس انداختم.                         وقتی بیدار بودی لاک زدم واسه همین یکمی کثیف کاری شد دفعه ی بعد تمیزتر میزنم عزیزم.بوووووووس بای   ...
3 خرداد 1394

5 ماهگیت مبارک عزیزم....

سلام عروسک قشنگم.امروز پنج ماهه شدی عزیزم.رفتی تو ماه شیشم زندگیت.خیلی زود گذشت انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی.اینم تبریک من به گل دخترم.                               ایشالا 120 شی عزیزم.دوست دارم بووووووس ...
3 خرداد 1394

اولین حضور در مسجد....

عزیزم امشب (94/3/1) به مناسبت تولد امام حسین ، امام سجاد و حضرت ابوالفضل مسجد جشن گرفتن و من شما رو واسه اولین بار بردم مسجد .اولش بیدار بودی ولی بعد خوابت برد و نتونستم ازت زیاد عکس بندازم.       اینم عکس گل دختر تو حیاط مسجد :             ایشالا همیشه جشن و شادی .دوست دارم عروسکم .بووووس   ...
1 خرداد 1394

وقتی خوابت میاد....

عزیزم جدیدن وقتی خوابت بیاد خودت میخوابی البته ناگفته نماند با کمکه دوتا از انگشتات که وقتی از دهنت درشون میارم حسابی قرمزن.اولین بار 94/2/17 بود که متوجه شدم با خوردن انگشتات میخوابی.اون روز خاله فیروزه خونمون بود ما مشغول صحبت بودیم که یهو خاله جون متوجه شد شما داره خوابت میبره.یه عادت دیگت اینه که وقتی خوابت میاد گوش سمت چپتو میخوای با دستت بکنی.       انگشت خوردی خوابت برد:      اینقد که خوردیشون ببین چی شد:         اینجا داشتی گوشتو میکندی آخه خوابت میومد:             البته چشاتم در امان نیستن: ...
1 خرداد 1394

عافیت باشه نازگلم ( 2 ).....

امروز بازم خودم بردمت حمام.البته چون یه کوچولو آسمون صدا میداد میترسیدم برق بره و شما با سر و صورت کفی تو حمام بمونی زود آوردمت بیرون و دیگه توی حمام ازت عکس ننداختم.شرمنده که دیر به دیر میبرمت آخه دست تنها بودم امشب بابایی شبکار بود و مامانی سکینه اومده پیشمون ، منم از فرصت استفاده کردم و بردیمت حمام.تو حمام خیلی خانوم بودی.آب بازی دوست داری فقط آخراش یه کوچولو صدات در میاد.وقتی لباستو پوشیدم ازت عکس انداختم .     دیگه بعد حمام نمیخوابی اینم خنده های بعد حمام.تازه شارژ شدی:       قربون اون لبات بشم که ایطوری میکنیشون:           میمیرم واسه این قیا...
30 ارديبهشت 1394

ادامه ی 4 تا 5 ماهگی.....

سلام عزیز مامان.تو این پست عکسای بدون شرح از 4 تا 5  ماهگیتو میزارم .دلم نیومد پاکشون کنم.                             قربون اخمت :               لباشوووو، عزیییییزم :         بازم کلی عکس هست که واست تو پستای بعدی میزارم .دوست دارم.بوووووس. ...
30 ارديبهشت 1394

پارک فدک.....

سلام عزیزم .بعد از ظهر شنبه (94/2/26) با مامانی سکینه و خاله مطهره و خاله فیروزه الیسا و النا جون رفتیم پارک فدک.اینروزا هوا خیلی خوبه و دوست دارم همیشه بیرون باشم .توی پارک یه چندتا عکس ازت انداختم تا بمونه یادگاری:       :               الهی فدای اون قیافت بشم که تو اکثر عکسا اینجوریه:           یه عکس چهار نفره :     اینم دو نفره ی ما:     روز خوبی بود .بووووووووس   ...
29 ارديبهشت 1394

عروسک دوست داشتنی....

سلام عروسکم.میخوام تو این پست عروسک دوست داشتنیتو بزارم.عاشق این عروسکی وقتی میبینیش چشاتو گرد میکنی و میخندیو دست و پا میزنی.عروسک خوشگلت موزیکاله و سرشو آروم تکون میده.اینم عکس العملت وقتی میبینیش:         عروسک مورد نظر:        عکس العمل:            قربون اون هیجانت:     عروسک ناز منی عشقم.بوووووس.بای. ...
26 ارديبهشت 1394

جنگل عباس آباد....

سلام عشقدونه ی من.هوا دیگه حسابی بهاری شده و من میتونم با خیال راحت با شما برم بیرون.شنبه (94/2/19) هوا عالی بود و بابایی هم وقت استراحتش بود رفتیم عباس آباد و شما اولین عکس جنگلتو اونجا گرفتی.یه یک ساعتی بودیم وزود برگشتیم چون بابایی شب کار بود باید استراحت میکرد.چندباری رفتیم ولی چون هوا سرد بود از ماشین پیاده نمیشدیم.اینم عکسا:       شما و بابایی :     البته اینقدر کاهش حجم زدم عکست تار شد   بازم انگشت:       و همچنان در فکر انگشت:     این آخریشم ما دوتا:       دوست دارم عشقم بووووس. ...
25 ارديبهشت 1394